سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خواندن این نامه غفلت نکنید 3 - مشهد وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به مشهد وبلاگ خوش آمدید!

    آمار بازدید:       بازدید امروز: 21           بازدید دیروز: 41         مجموع بازدید ها: 320930

 

درباره خودم

مشهد وبلاگ

 

غلام حیدر
یا علی مدد





 

لوگوی وبلاگ

از خواندن این نامه غفلت نکنید 3 - مشهد وبلاگ


علاقه مندی ها


وبلاگ دوستان

پیاده تا عرش
.:: در کوی بی نشان ها ::.
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
کـــــلام نـــو
ما و دلاوران
ایحسب الانسان ان یترک سدی
خط سوم
حاجی
خط بارون
زورخانه بابا علی
قافله شهداء
عشق و......
هیئت بقیه الله شهیدیه
جبروتهم تحت اقدام حزب الله
سلام بر عزیز دل حیدر
امیدزهرا omidezahra
هامون و تفتان
سری تو سرا
میکدهُ حضرت زهرا عَلیها اَلسّلام
کبوترانه
« یا مهدی ادرکنی »
عطش عشق
وبلاگ ایران اسلام
سنگفرش خیال
شلمچه
طبیب عشق....
سلام بر اقای غریبم
آنتی سنی
کوثر 110
مزار بی نشان
امام رضا (ع)
خراباتیان ( اشعار در مدح علی علیه السلام )
آیات اثبات کننده حقانیت حضرت علی (ع)
برائت از دشمنان اهل البیت علیهم السلام
فطرس
مولا علی (ع)
شیعه
انسان کامل
درد دل های یک بچه شیعه
یاران علی علیه السلام
رقیه خاتون
یاس کبود علی(ع)
راهی به آسمان
ققنوس


آرشیو


کلیه مطالب

ابوبکر[2] . ابوبکر و عمر ملعون . اربعین . اعتراف فردی به ساختن شایعه . اهل بدعت . اواخر عمر . بر دشمن علی لعنت . پادشاه اهل سنت جهان . پخش نشده . پیامبر و فدک . پیشگویی خداوند . تقویم 1371 . توهین اهل سنت . جانباز شیمیایی . خانه حضرت زهرا . خلافت ابوبکر . در چوبی . درهای مدینه . دروغ سنی نیوز . دعوتنامه عید الزهرا . رضایت حضرت زهرا از شیخین . سالگرد آقاسی . سالگرد سید جواد ذاکر . سومین سالگرد سید جواد . سومین سالگرد سید جواد ذاکر . شرابخواری کلید دار کعبه . شکایت حضرت زهرا . شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام حسن مجتبی علیه السل . شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها . عمر . عمر کشون . عید غدیر . غاصبین خلافت . غصب خلافت . غصب فدک . فوت . کلیپ از آقاسی . لعنت بر عمر . محرم . مرحوم آقاسی . مشهد وبلاگ . ناگفته های سید جواد ذاکر . هجوم به خانه وحی . وداع مادر سید جواد . وفات حضرت ام البنین . وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها . وفات یا شهادت . 13جمادی الثانی . آدرس جدید مشهد وبلاگ . آیا اهل سنت کافر هستند . آیت الله بهجت .


نوای وبلاگ



جدید ترین مطالب
آدرس جدید وبلاگ
ویژه نامه سومین سالگرد مرحوم سید جواد ذاکر - نادیده ها و ناشینده
رحلت حضرت زینب سلام الله علیها تسلیت باد+سومین سالگرد سید جواد
کاش من هم شیمیایی بودم --- نامه جانباز شیمیایی به امام زمان به م
وفات حضرت ام البنین علیهاالسلام و سالگرد سید جواد ذاکر
آیا حضرت زهرا سلام الله علیها از غاصب خلافت شکایت کرد؟؟
کلیپی نادر از مرحوم آقاسی پیرامون حضرت زهرا سلام الله علیها
دری نبوده که حضرت زهرا(س) بین در و دیوار باشند!!!!
پیشگویى خداوند و پیامبر درباره‏ى غصب فدک
آیت الله العظمی بهجت مرجع تقلید شیعیان به ملکوت اعلی پیوست
[عناوین آرشیوشده]

 

آدرس جدید مشهد وبلاگ www.mashhad.parsiblog.com

از خواندن این نامه غفلت نکنید 3

ادامه نامه...


فاطمه دستهایش را جلو در خانه گرفته نمیگذاشت در باز شود، او را به یکسوی افکندم، سر راه بر من گرفت، با تازیانه بر دستهایش زدم از شدت درد ناله و فریادش بلند شد، تصمیم گرفتم قدری نرم شوم و از در خانه برگردم، در این هنگام به یاد دشمی علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم، لگدی بر در زدم، وی که محکم بر در چسبیده بود تا بازنشود فریادی زد که پنداشتم مدینه زیر و رو شد و صدا زد: ای پدر! ای رسول خدا با حبیبه تو و دخترت بدینگونه رفتار میشود، آه ای فضه مرا بگیر، به خدا سوگند که فرزندی که در شکم داشتم کشته شد، صدای آه و ناله او را به خاطر درد زایمان در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم، در را بازکرده و وارد خانه شدم، با چهره ای با من روبرو شد که دیدگانم را فروبست، از روی مقنعه به گونه ای بر صورتش نواختم که گوشواره از گوشش به درآمد و به زمین پخش شد...

 

برای دیدن ادامه متن و دانلود مداحی به ادامه مطلب بروید

 


علی از خانه بیرون آمد، همینکه چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته و به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم: از گرفتاری عجیبی رها شدم، (و در روایت دیگری، جنایت بزرگی مرتکب شدم که خود ایمن نیستم) این علی است که از خانه بیرون آمده و من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم، فاطمه دست بر جلو سر گرفته و میخواست چادر از سر بردارد و به پیشگاه خداوند شکوه نموده از او کمک بگیرد، علی چادر بر سر او انداخته و در حالی که به شدت عصبانی بود به او گفت: ای دختر رسول خدا، خداوند پدرت را به عنوان رحمت برای جهانیان مبعوث کرد، به خدا سوگند اگر چادر از سر برداری و از پروردگارت بخواهی که این مردم را نابود سازد عایت به اجابت خواهد رسید به طوری که در روی زمین از اینان هیچ انسانی باقی نخواهد ماند زیرا مقام تو پدرت در پیشگاه خداوند بزرگتر است از نوح که خداوند به خاطر او تمام ساکنان روی زمین و کسانی را که در زیر آسمان به سر میبردند- به جز همان چند نفری که در کشتی بودند- نابود ساخت و نیز قوم هود را به خاطر اینکه او را تکذیب کرده بودند، و قوم عاد را به وسیله با تند و سهمگین از بین برد تو پدرت از هود برترید، ثمود را که دوازده هزار نفر بودند به خاطر آن ناقه و بچهاش عذاب کد، تو ای بانوی زنان بر این خلق نگونبخت رحمت باش و موجب عذاب و نابودی آنان مباش.


درد زایمان سخت او را فراگرفته بود، به درون خانه رفت و کودکش را که علی او را محسن نامیده بود سقط کرد، جمعیت فراوانی در آن جا گرد آوردم، اما نه بدان جهت که از کثرت آنان در مقابل علی کاری ساخته شده باشد بلکه برای دلگرمی خودم او را در حالی که کاملا در محاصره بود به زور از خانه اش بیرون آورده و برای اخذ بیعت به جلو راندم، و به درستی میدانستم که اگر من و تمامی ساکنان روی زمین کوشش میکردیم که بر او پیروز شویم زورمان به او نمیرسید لکن مطالبی را در نظر داشت که من به خوبی میدانستم و هم اکنون نمیشود که بگویم، هنگامی که به سقیفه بنی ساعده رسیدم ابوبکر و اطرافیانش از جا حرکت کرده و علی را مسخره کردند، علی گفت: ای عمر، میخواهی در آن چه که فعلا به تاخیر انداخته ام شتاب کنم و کاری که از آن خوشت نمیآید انجام دهم؟ گفتم: نه یا امیرالمومنین.


به خدا سوگند که خالد سخنان مرا شنید به شتاب نزد ابوبکر رفته سه مرتبه به او گفت: مرا چه کار با عمر، و مردم این سخنان را میشنیدند. هنگامی که علی به سقیفه رسید ابوبکر کودکانه به او نگریست و وی را مسخره کرد.


به او گفتم: تو ای ابوالحسن بیعت کردی برگرد ولی خود گواهم بر اینکه او بیعت ننموده و دستش را به سوی ابوبکر دراز نکرد و من میترسیدم که در آن چه که میخواست انجام دهد و به تاخیر انداخته بود عجله کند و لذا چندان اصرار نکردم که باید حتما بیعت کند، ابوبکر از ناراحتی و ترسی که از او داشت اصلا نمیخواست که علی را در آن جا ببیند، علی از سقیفه برگشت پرسیدم کجا رفت؟ گفتند: به کنار قبر رسول خدا رفته و در آن جا نشسته است. من و ابوبکر از جا حرکت کرده و دوان دوان به مسجد رفتیم، ابوبکر میگفت: وای بر تو این چه کاری بود که با فاطمه انجام دادی، به خدا سوگند این کار زیانی آشکار است، گفتم: بزرگترین کاری که نسبت به تو انجام داده همین است که با ما بیعت نکرد و چندان مطمئن نیستم که مسلمانها اطرافش را نگیرند، گفت: چه میکنی؟ گفتم چنین وانمود میکنم که او در کنار قبر محمد صلی الله علیه و آله و سلم با تو بیعت کرده است خود را به او رسانیده و در حالی که قبر را پیش روی خود قرار داده و دستهایش را روی خاک قبر گذاشته بود سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و جذیفه بن یمان اطرافش را گرفته بودند.


در کنارش نشستیم، به ابوبکر گفتم او هم به مانند علی دستش را روی قبر نزدیک دست علی بگذارد، او دستش را گذاشت و من دست او را گرفته تا به دست علی بکشم و بگویم علی بیعت کرده است ولی علی دستش را برداشت با ابوبکر از جا حرکت کرده پشت به آنان نموده و میگفتم، خداوند به علی پاداش خیر عنایت کند وقتی به کنار قبر رسول خدا حاضر شدی از بیعت با تو خودداری نکرد، ابوذر جندب بن جناده غفاری از بین مردم از جا جسته و فریاد میزد و میگفت: به خدا سوگند ای دشمن خدا علی هیچ گاه با یک برده آزاد شده بیعت نکرد، ما به راه خود ادامه داده و به هر کس میرسیدیم میگفتیم علی با ما بیعت کرده است، به خدا سوگند که وی نه در دوران خلافت ابوبکر و نه در زمان حکومت من با من بیعت نکرد و نه با کسی که بعد از میخواهد بود، دوازده نفر از اصحاب و یاران او نیز با ابوبکر و من بیعت نکردند.


ای معاویه چه کسی کارهای مرا انجام داده و چه کسی انتقام گذشتگان را غیر از من از او گرفته است؟ اما تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه، کارهائی که در تکذیب محمد و نیرنگهای که با او کردید به درستی میدانم و کمک از حرکتهائی که در مکه انجام میدادید و در کوه حری میخواستید او را بکشید، جمعیتها را علیه او راه انداختید، احزاب را تشکیل دادید، پدرت بر شتر سوار شد و آنان را رهبری کرد و محمد درباره او گفته بود: «خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت کند» پدرت سوار و برادرت زمامدار و تو راننده بودی.


مادرت هند را از خاطر نبرده ام که چه قدر به وحشی بخشید تا اینکه خود را از دیدگاه حمزه پنهان کرد و او را که در سرزمینش «شیر خدا» مینامیدند با نیزه زد دلش را شکافت و جگرش را بیرون کشیده نزد مادرت آورد و محمد با سحرش پنداشت که وقتی جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود سنگ سختی خواهد شد، او جگر را از دهان بیرون انداخت و محمد و یارانش او را هند جگرخوار نامیدند و نیز سخنان او را در اشعارش برای دشمنی با محمد و سربازانش فراموش نکردهام که چنین سرود:


نحن بنات طارق    نمشی علی النمارق      کالدر فی المخانق     و المشک فی المفارق    ان یقبلوا نعانق     او یدبروا نفارق    فراق غیر وامق


ما دختران طارقیم که بر روی فرشهای گرابنها راه میرویم به مانند در در صدف و یا مشک در مشکدان میباشیم.


اگر مردان روی آورند در آغوششان میگیریم و اگر پشت کنند. بدون ناراحتی از آنها جدا میشویم.


زنان قبیله او در جامه های زد پر رنگ چهره ها را گشوده دست و سرهایشان را برهنه و آشکار نموده و مردم را بر جنگ و پیکار با محمد تحریک میکردند، شما به دلخواه خود مسلمان نشدید بلکه در روز فتح مکه با اکراه و زور تسلیم شده و محمد شما را آزاد شده و زید را برادر من و عقیل را برادر علی بن ابیطالب و عمویشان عباس را مثل آنان قرار داد، وی از پدرت چندان دلخوشی نداشت، هنگامی که به او گفت به خدا سوگند ای پسر ابی کبشه مدینه را پر از مردان جنگی و اسب و سوار خواهم کرد و بین تو این دشمنان جدائی افکنده نمیگذارم ضرری به تو برسانند، محمد در حالی که به مردم فهمانید که سوء باطن او را میداند به او گفت: ای ابوسفیان خداوند مرا از شر تو نگه دارد و او (محمد) به مردم گفته بود که بر این منبر کسی غیر از من و علی و پیروانش از افراد خانواده اش نباید بلا برود، سحرش باطل و تلاشش بی نتیجه ماند و ابوبکر بر منبر بالا رفت و بعد از او من بالا رفتم، و ای بنی امیه امیدوارم که شما چوبه های طناب این خیمه برافراشته باشید، بدین جهت ولایت شما را به تو سپرده و هرگونه تصرف مالکانه را در آن سرزمین به تو واگذار کرده و تو را به مردم شناساندم تا با گفتار او درباره شما مخالفت کرده و از اینکه او در شعر و نثر منسجمش گفته بود که جبرئیل از سوی پروردگارم به من وحی کرده و گفته است «و الشجره الملعونه فی القرآن»[8]و پنداشته که مقصود از شجره ملعون شمائید باکی ندارم، او دشمنی خود را با شما به هنگامی که به حکومت رسید آشکار کرد همانطور که هاشم و پسرانش همیشه دشمنان عبدشمس بودند.


ای معاویه من با این یاد آوریها و شرح و بسطی که از جریانات به تو کردم خیرخواه و ناصح و دلسوز تو میباشم و از کم حوصلگی، بی ظرفیتی، نداشتن شرح صدر و کمی بردباریت ترس آن را دارم که در آن چه که به تو سفارش کرده و اختیار شریعت و امت محمد را به دست تو دادم شتاب کرده و به خواهی از او انتقام بگیری و از اینکه مرده او را نکوهش کرده و یا در آن چه که آورده بخواهی آنها را رد کنی و یا کوچک بشماری و در آن صورت تو از هلاک شوندگان خواهی بود و آن وقت هر آن چه که برافراشته ام فرود آمده و آن چه که ساختهام ویران میشود.


به هنگامی که میخواهی به مسجد و منبر محمد وارد شوی کاملا برحذر باش و احتیاط کن با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما حلم و بردباری نشان داده و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر، حدود را در بین آنان اقامه کرده و به آنان چنین نشان نده که حقی از حقوق الهی را واگذار میکنی، واجبی را ناقص نگذار و سنت محمد را تغییر نده که نتیجه اش آن میشود که امت بر ما میشورند و تباه میگردند، بلکه آنها را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز، با آنان مسامحه و سهل انگاری داشته باش و برخورد نکن، نرمخو باش و غرامت مگیر، در مجلس خود باریشان جای باز کن و به هنگام نشستن در کنارت احترامشان بگذار، آنان را به دست رئیس خودشان بکش، خوشرو و بشاش باش، خشمت را فرو بده و از آنان بگذر در این صورت دوستت خواهند داشت و از تو اطاعت خواهند کرد.


از اینکه علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم، اگر به همراهی و کمک گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام ده و به کارهای کوچک قانع مباش و تصمیم به کارهای بزرگ بگیر وصیت و سفارشم را که به تو کردم حفظ کن، آن را پنهان نموده و آشکار مساز، دستوراتم را امتثال کرده گوش به فرمانم باش بر تو مباد که به فکر مخالفت با من باشی راه و روش پیشنینان خود را در پیشگیر و انتقام خون آنان را بگیر و دنباله رو آنها باش، من تمام رازهای نهانی و مطالب آشکار خود را به تو گفتم و مطلب را با این شعر به پایان میبرم:


معاوی ان القوم جلت امورهم    بدعوه من عم البریه بالو تری


ای معاویه مردم کارهایشان بزرگ شده و پیش رفت کرده به دعوت آن کس که به تنهائی تمام جهان را گرفت.


صبوت الی دین لهم فارابنی    فابعد بدین قد قصمت به ظهری


کودکانه و از روی نافهمی به دینشان مایل شدم و مرا به شک و تردید انداخت، دور باد آن دینی که پشت خود را به آن شکستم (تا آخر ابیات).


راوی گوید: هنگامی که عبدالله بن عمر نامه را خواند به سوی یزید حرکت کرده و سرش را بوسیده و گفت: ای امیرالمومنین سپاس خداوند را که تو این خارجی پسر خارجی را کشتی، به خدا سوگند که پدر مطالبی را که برای پدر تو نوشته برای من ننگاشته است به خدا سوگند که هیچ یک از پیروان محمد مرا بدان گونه که او دوست دارد و می پسندد نبیند.


یزید جایزه و عطای فراوانی به او داده و محترمانه او را برگردانید، عبدالله عمر از نزد او خندان و خوشحال بیرون آمد، مردم به او گفتند: به تو چه گفت؟. پاسخ داد، وی مطالبی به من گفت که من دوست میداشتم که با او در این کاری که کرده شریک میبودم، و به مدینه برگشت و به هر کس که میرسدی همین جواب را میداد.


و روایت شده که یزید به عبدالله عمر نامه ای دیگر از عثمان بن عفان نشان داد که از این نامه شدیدتر و سیاستمدارانه تر و بزرگتر بود


و هنگامی که عبدالله آن نامه را خواند از جا حرکت کرده و سر و صورت یزید را بوسه زده و گفت: سپاس خداوند را بر اینکه این خارجی پسر خارجی را کشتی.


****************************************************************


دانلود مداحی


 


از کربلایی جواد مقدم


 


فاطمه ام  ابیها


بهترین مادر دنیا


 


دانلود


نویسنده : غلام حیدر

یکشنبه 87 خرداد 12 ساعت 4:43 عصر بر دشمن علی لعنت بفرستید [ لعنت فرستاده شده ]


صفحه اصلی | ایمیل مدیر وبلاگ| پارسی یار | پارسی بلاگ