نامه طولانی عمر بن الخطاب به معاویه در مورد ظلمی که بر حضرت زهرا (س) وارد شد
علامه مجلسی رحمهالله در بحارالانوار گوید:
یکی از دانشمندان و فضلاء، در شهر مکه مکرمه در نقل این روایت به من اجازه داد و چنین گفت که این روایت را از جلد دوم کتاب «دلائل الامامه» نقل میکند، عین عبارت آن بدینگونه است:
ابوالحسن محمد بن هارون بن موسی تلعکبری، از پدرش از ابوعلی محمد بن همام از جعفر بن محمد بن مالک فزاری کوفی، از عبدالرحمن بن سنان صیرفی، از جعفر بن علی جواد، از حسن بن مسکان، از مفضل بن عمر جعفی، از جابر جعفی، از سعید بن مسیب روایت کرده که بعد از آنکه خبر شهادت امام حسین علیهالسلام به مردم مدینه رسید مردم از اینکه سر آن حضرت را بریده و برای یزید بن معاویه برده و هیجده نفر از افراد خاندان و سی و پنج نفر از یاران او را کشته، گلوی کودکش علی را آماج تیر ساخته و او را پیش رویش کشته و زنها و فرزندانش را...
برای دیدن ادامه متن و دانلود مداحی به ادامه مطلب بروید
به اسارت برده سخت ناراحت شده و در منزل ام سلمه در حضور زنان و همسران رسول خدا و دیگر خانه های مهاجران و انصرا به اقامه عزا و تشکیل مجالس سوگواری پرداختند، عبدالله بن عمر شیون کنان، گریبان چاک، بر سر زنان، از خانه به در آمده میگفت: ای گروه بنی هاشم و ای قریش و ای مهاجرین و انصار، آیا شما زنده هستید و روزی میخورید و میبینید که درباره رسول خدا و خاندان و فرزندانش چنین ستمی را روا داشتهاند، با وجود یزید قرار و آرامشی نیست، شبانگاه از مدینه خارج شده و به هر شهری که رسید فریاد برآورده و مردم آن جا را علیه یزید تحریک کرد.
گزاراشات کار او مرتب به یزید میرسید- به هیچ جمعی نمیرسید مگر اینکه آنها یزید را لعن و نفرین میکردند به سخنان عبدالله گوش فراداده و میگفتند: این عبدالله پسر عمر بن خطاب خلیفه رسول خدا است از اعمال یزید ناراحت شده کارهای او را نسبت به خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زشت دانسته و مردم را علیه یزید تحریک میکند. هر کس جواب مثبت به او ندهد دین دار و مسلمان نیست، تا اینکه به شهر شام رسید، مردم از دیدار او و شنیدن سخنانش مضطرب شدند سرانجام وی به همراه گروهی از مردم که پشت سرش به راه افتاده بودند بر در خانه یزید رسید، نگهبان یزید بر او وارد شده و وی را از ورود عبدالله با خبر کرد، عبدالله دست بر سر گذاشته و مردم در اطراف او جنب و جوش داشتند، یزید گفت:
این خروشی از فریادهای ابومحمد است و بزودی از این حال بیرون میآید. یزید به خود او به تنهائی اجازه ورود داد و عبدالله شیون کنان وارد شده و میگفت: وارد نمیشوم، ای امیرالمومنین، تو با خاندان رسول خدا کاری انجام دادی که اگر ترک و روم میتوانستند کاری انجام دهند این کارها را نمیکردند و آن چه را که تو روا داشتی روا نمیدانستند از این جای برخیز تا مسلمانها کسی را که از تو شایسته تر است برای خود برگزینند.
یزیدبه او خوش آمد گفته او را در آغوش گرفته و به او گفت: ای ابومحمد، آرام گیر و جوش و خروش نداشته باش عاقلانه بیندیش، با دیدگان خود بنگر و با گوش خود بشنو، درباره پدرت عمر بن خطاب چه میگوئی؟ آیا خلیفه رسول خدا را انسانی راهنما و هدایت یافته و یار و یاور پیامبر و پدر زن او میدانی که خواهرت حفصه را به عقد رسول خدا درآورده است و آن کسی که گفت که خداوند در پنهانی عبادت نمیشود؟
عبدالله گفت: آری وی همانگونه بود که تو او را توصیف کردی، درباره او چه میگوئی؟
گفت: آیا پدر تو حکومت شام را به پدر من داد یا پدر من خلافت رسول خدا را به پدر تو داد؟
گفت: پدر من حکومت شام را به پدر تو واگذار کرد، گفت: آیا به واگذاری حکومت شام از سوی پدرت به پدر من راضی هستی یا نیستی؟ عبدالله گفت: آری، راضی هستم، گفت: آیا پدرت را قبول داری؟ گفت: آری، در این هنگام دست بر دست عبدالله بن عمر زده او را گرفته و گفت از جا برخیز ای ابومحمد تا نامه پدرت را بخوانی، وی به همراه یزید حرکت کرد تا به یکی از گنجینه های او وارد شد، آنگاه یزید صندوقچه ای را طلبیده در آن را باز کرد و از درون آن جعبه ای قفل شده و سر به مهر را بیرون آورد و از درون آن نوشته ای نازک را که در پارچه ابریشمی سیاه بود بیرون کشید، نامه را به دست گرفته و آن را گشوده و سپس گفت: ای ابومحمد، آیا این خط پدر توست یا خیر، گفت: آری به خدا سوگند، نامه را از دست او گرفته و بوسیده یزید به او گفت: بخوان، و عبدالله شروع به خواندن نامه کرد، در آن نامه چنین آمده بود:
متن نامه در مطلب بعدی
*******************************************************************************************************************************
سبک سنگین با صدای حاج مهدی اکبری
آخر از عشق علی آتش گرفتم سوختم.....
_دانلود